هر آن امری که فرمودت به جای آر


به کعبه روی خود سوی خدا آر

چو کردی نیت از اول نکو کن


از آن پس اعتماد خود بر او کن

بدان نیت شوی درویش حاجی


که کردی با خدای خویش ناجی

ز بهر آن که باز آئی و مردم


زر و سیمت دهند و نان و گندم

که پنداری که کاری کرده باشی


و یا حجی به جای آورده باشی

برو بشکن همه بت های پندار


چو ابریشم شو از استرک بی زار

فدا کن جان و دل که این ست طاعت


اگر هستت ز حق این استطاعت

هر آنچه آمد به تو آن از خدا بین


پس آنکه مرده را این ها صفا بین

ز جهل خویش بگریز و روان شو


به سعی از سوی علم حق دوان شو

وفا کن عهد و میثاقی که حق ست


حجر را بوسه ده کان دست حق ست

رها کن پای باطل دست حق گیر


از آن پس کوی در عرفان گیر

در حق گیر و رو کان باب نیکوست


پس آنکه دست در حلقه زن ای دوست

چو اسمعیل جان خود فدا کن


به اسمعیل آنجا اقتدا کن

پس آنکه عید کن زیرا که عید است


خوشا عیدی که فارق از وعید اسن

بکش آن نفس شوخت بهر رحمان


که این ست ای برادر سر قربان

برون آی از نهفت صورت دوست


به صحرای معانی شو که نیکوست

چو عید اول و آخر بدانی


چو عیسی مانده دور آسمانی

خداوندا چه ما را عید دادی


به عیدی روزهٔ ما گشادی

چه از تقلید یابی نور تحقیق


بدانی معنی ایام تشریق